مناجات با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
گذشت عمر و نشد جز فراق قسمتِ من خزان رسید و به سر شد بهارِ حسرتِ من سـپردهام به صَبـا سـویت آوَرَد خـبرم دمِ سحر که گـذشت از کنارِ تربتِ من مـتاعِ مـور کجـا و سـرای سـلـطـانی! نگـاهِ توست که بالا کشانده قـیمتِ من صدای سوختن از هر طرف به گوش آید زِ بس که شعلهور است این درونِ خلوتِ من مـقامِ بوسۀ من شُد طنابِ خیمۀ دوست همین بس است به دنیا برای عزّتِ من صفِ زیارتِ رویت چه قدر طولانی ست نمیشود به گَـمانم، وصال، نـوبتِ من |